روز-خارجی-داخل اتوبوس
سجاد توی اتوبوس نشسته و هر چی سعی می کنه نخوابه نمیتونه.خود به خود چشم هاش میره روی هم.2،3 بار سرشو بلند می کنه،ولی بازم سرش میفته پایین و آخر سر خوابش میبره...
وقتی بیدار میشه میبینه سعادت آباده.از ایستگاهی که میخواست پیاده شده رد شده.همونجا پیاده میشه.یاد بارون میفته.میترسه زنگ بزنه.بعد کلی این ور و اون ور کردن بالاخره دلشو میزنه به دریا.زنگ میزنه.کسی برنمی داره.میخواد از رو بره،ولی میگه یه دفعه دیگه.بازم زنگ می زنه.بارون خانوم جون بر می داره.باهاش حرف میزنه حرف میزنه حرف میزنه تا بالاخره حوصله بارون سر بره از دستش.قطع میکنه.هنوز 2 دقیقه نگذشته که بارون شروع میکنه به باریدن.یه بارون ناز و خوشگل.سر شهرک که میرسه میبینه یه گل فروش وایساده.میره ازش 4 تا شاخه گل نرگس میخره.
روز-داخلی-خونه سجاد اینا!!!!
سجاد هنوز 2 دقیقه نشده که رسیده خونه.زنگ میزنن.باباش میگه بدو بیا پایین.سجاد که تازه از 4 طبقه پله اومده بالا حوصله نداره،ولی میره.با همون لباس های خیس.وقتی میرسه پایین میبینه باباش براش یه دسته گل نرگش گرفته.یه دسته گل 100 تایی :)
روز-داخلی-خونه سجاد اینا-2 ساعت بعد
از همه جای خونه بوی نرگس میاد