-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 22:36
حالم از خانواده ام به هم میخوره.چیکار کنم؟تربیت خانوادگی ندارم.مامان بابام بد تربیتم کردن.به خدا هر وقت یه خرده حالم خوبه میان کوفتم می کنن. یه فیلم بود از رابرت دنیرو که پسرش بهش می گفت تو باباتو دوست داشتی؟رابرت دنیرو جواب داد:آره خوب.هر چی باشه بابام بود.پسرش هم گفت:مگه هر کی بابای آدم باشه باید دوستش داشت؟ پشتم سه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1384 07:47
منم کم کم داره از هر چی برره است حالم به هم میخوره.هر چند کار نویسنده هاش درسته با کنایه های قشنگش .....کاشکی دل کندن رو بلد بودم. دارم فکر می کنم تا وقتی هستن کسایی که به اون قشنگی مینویسن جای من این وسط چیه؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 10:35
Do you ever feel like breaking down? Do yiu ever feel out of place? Like somehow you just don't belong And no one understands you Do you ever wanna runaway? With the radio on turned up so loud But no one hears you screaming No! you don't know what it's like When noting feels all right you don't know what it's like To...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 11:31
و من این چند روزه تو را چه عاشقانه دوست میدارم ای استامینوفن کدئین
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 دیماه سال 1384 21:11
خدایا مگه کسی بلد نباشه گنده گنده حرف بزنه جرمه؟ حوصله ام سر رفته از این زندگی مسخره ی بی هدف مسخره ی مسخره ی مسخره. حالم دیگه داره بهم میخوره.فقط به 2 3 تا چیز وصلم.که اونام داره کم کم رنگ میبازه.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 22:56
بهش گفتم بیا بریم مستر پیچ شلوار بخریم.گفتش زنگ بزن ببین آورده یا نه،بیخود نریم علاف شیم.گفتم بریم مستر پیچ شلوار بخریم.گفتش میگم زنگ بزن.گفتم نمی زنم،میای بریم مستر پیچ شلوار بخریم؟گفتش نه.اومدم بیرون.رفتم مسجد.نماز خوندم.یه خرده آروم شدم.وقتی اومدم بیرون بازم دیدمش.گفتش اینجایی؟گفتم آره.گفتش بیا.برد منو باز تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 18:20
دیشب حالم بد بود.خیلی خیلی بد.می خواستم با یکی حرف بزنم.هر چی فکر کردم با کی هیچ کس به ذهنم نیومد.به کی زنگ میزدم؟بچه محل هام که تا حالا با هیچ کدوم سلام علیک نکردم؟با هادی که دوست خوبمه؟که مسخره ام کنه؟با ممد که دوست جون جونیمه؟از کجا پیداش کنم؟اون کاشان و من اینجا.موبایل هم نداره.با سهیل که وقتی یه بار جلوش گل نرگس...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 15:09
ناراحتم.قلبم داره میاد تو دهنم.کمکم کن خدا.کمکش کن خدا.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 13:05
خدایا انصافتو شکر.همه چی واسه پولدارها.زمین،خونه،پول،لباس،خوراک.... ولی دیگه این که برف هم مال پولدارها باشه خیلی نامردیه،خیلی :((
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 دیماه سال 1384 22:13
دارم یاد میگیرم از کلیشه ای بودن در بیام جدیدا تو خیابون که منتظر تاکسی ام،شروع می کنم به عقب عقب راه رفتن.کاری هم با نگاه های مسخره ی مردم ندارم. اگه دیدین یکی داره عقب عقبی راه میره نگین عجب دیوونه ایه.بدونین منم.بگین عجب سجادیه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 22:06
کاش میشد رفت جلوی خورشید.جلوی جلو.رفتش دست ها رو به هم چسبوند.توشون نور ریخت.بعد نور رو پاشید رو تموم سر و بدن.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 22:03
کار،کار،کار،کار خسته ام. کی میدونه آدم کی آدم میشه. کاشکی دلم هیچ وقت چیزی نمیخواست. یه غم عجیب چند ماهه افتاده دنبالم.تو اوج خنده یهو میبینم میاد جلوم.هم دوستش دارم هم ازش بدم میاد. الان چند وقتمه؟ بابا بی خیال ناز کردنم حدی داره. هی تو!!!هیچی،ولش کن
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1384 21:32
هوس کوه کردم بدجور.اون موقع ها که می رفتیم بالا،کوه بود و عظمت.برف و سفیدی.خدا بود و خدا.تا زانو توی برف،پا به زور از توی برف میومد بیرون،تا بالای زانو برف بود،ولی نا امید نبودی.یه اتاق بود توی اون کوه،اتاق که نه،اتاقک 2 در 3 که نه گرما داشت نه نرمی و نه راحتی.تنها مزیتش این بود که برف نبود.خسته بودی،از سرما پاهاتو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 14:48
کاش ون نداشتم =((
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دیماه سال 1384 16:48
روز-خارجی-داخل اتوبوس سجاد توی اتوبوس نشسته و هر چی سعی می کنه نخوابه نمیتونه.خود به خود چشم هاش میره روی هم.2،3 بار سرشو بلند می کنه،ولی بازم سرش میفته پایین و آخر سر خوابش میبره... وقتی بیدار میشه میبینه سعادت آباده.از ایستگاهی که میخواست پیاده شده رد شده.همونجا پیاده میشه.یاد بارون میفته.میترسه زنگ بزنه.بعد کلی این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آذرماه سال 1384 10:43
از بین همه ی چیزهای پولدارها به یه چیز خیلی حسودیم میشه.حیاط های بزرگ پر از گل و درختی که همیشه آرزوشو داشتم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 آذرماه سال 1384 15:49
یه نوشته ی طولانی که رو کاغذ نوشتم.حوصله تایپشو فعلا ندارم.اینجا نوشتم که فقط یادم باشه کی نوشته بودمش.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 10:46
جمعه!!!!رفته بودم دانشگاه خیر سرم.استادمون تصادف کرده بود.منم که کلاس نداشتم و حوصله خونه هم نداشتم همونجوری قدم زنون از خیابون علامه راه افتادم طرف شهرک که برم خونه.از کوچه پس کوچه هایی که فقط صدای قشنگ پرنده ها میومد،نه صدای مزخرف موتور ماشین.وقتی داشتم روی برگ ها راه می رفتم و زیر پام صدای خش خش میومد،دیدم جلوم یه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 آذرماه سال 1384 12:01
تکیه گاه بی گناه گریه ! تو کجا رفتی ؟ کجا رفتی ؟ کجا ؟ بی تو همسایه ی سایه ها شدم ، تن سپردم به شکست بی صدا بیا همبازی خوب کودکی ، دوباره بچه می شیم یواشکی اگه حرفی واسه خندیدن نبود ، تا ته دنیا می خندیم الکی ... یغما گلرویی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آبانماه سال 1384 11:43
هر کس روزنه ایست به سوی خداوند،اگر اندوه ناک باشد.اگر به شدت اندوه ناک باشد. مصطفی مستور
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 21:14
اینجا چقدر سوت و کوره.تو رو خدا یکی یه حرفی بزنه. غصه ام میگیره وقتی میبینم با نوشته هام همه رو فراری دادم. خدایا خسته ام.خسته.میفهمی؟خسسسسسسسسسسسسسسسته. از همه ی نا مهربونی ها.حتی از مهربونی های الکی.دیگه هیچی برام دلخوش کنک نیست. آدم از هیچ کس نمیتونه انتظار داشته باشه.هیچ کس زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 15:32
چرا اونجوری بهم جواب دادی؟اولش کلی ذوق کردم که باز صداتو شنیدم.ولی الان قلبم داره میاد تو دهنم.مگه من چیکار کردم؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 آبانماه سال 1384 22:58
می دونم... می دونم که عاشق نمیشم تا آخر عمرم می دونم دختری رو که مامانم می پسنده می گیرم(بهتر بگم به زور بهم میدن) می دونم بچه دار میشم و نه یه پدر خوب.پدری که مجبوره از پول کارگری نون بده زن و بچه اش رو و همیشه ی خدا پیششون شرمنده است. می دونم اگه بچه ام یه چیزی ازم بخواد پول ندارم براش بگیرم. می دونم که دوست ندارم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 آبانماه سال 1384 17:05
رفتیم بازار گل.8 ماه بود که منتظر گل نرگس بودم.خواستم بخرم،گرون بود.8000 تومن.من فقط 1000 تومن داشتم.سوختم.رفتم جلوش و شروع کردم بو کردن.فقط 2 3 جا نرگس داشت،چون نوبرونه بود.اونقدر بو کردم که یارو گفت بسه دیگه،تموم میشه. کاشکی یکی بود که نازمو میکشید.دلم خیلی گریه میخواد....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 آبانماه سال 1384 00:15
کاشکی بتونم بابام رو راضی کنم فردا صبح بریم بازار گل.دلم بدجوری هوس گل کرده
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1384 15:23
خدایا من چرا نوشتن بلد نیستم؟من چرا انقدر لوسم؟ آدرسم رو که بلدی.بی زحمت زودتر جواب بده که سخت منتظر جوابم دوست دار شما خودم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 آبانماه سال 1384 22:20
یادمه عادت می کنیم زویا پیرزاد رو با مشقت خوندم.مریم خریده بودش که به کسی هدیه بده و نمیذاشت من بخونم که خراب نشه. من بهش گفتم خرابش نمیکنم.لای کتاب رو 7 8 سانت باز میکردم که معلوم نباشه که قبلا خونده شده.دلم خواست بازم بخونمش ولی دیگه نیست :(
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبانماه سال 1384 05:13
الهی!!! ان اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوک،و ان اخذتنی بذنوبی اخذتک بمغفرتک،و ان ادخلتنی النار اعلنت اهلها انی احبک
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آبانماه سال 1384 06:03
خیلی از صدای زن ها خوشم نمیاد،ولی نمیدونم چرا این آهنگ هایده خیلی بهم چسبیده: وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد انگار نه از یه شهر دور . که از همه دنیا میاد تا وقتی که در وا میشه . لحظه دیدن میرسه هر چی که جاده است رو زمین . به سینه من میرسه ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم اگه تورو داشته باشم . به هر چی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 آبانماه سال 1384 16:53
هوس سفر نداری ز غبار این خیابان؟