بهش گفتم بیا بریم مستر پیچ شلوار بخریم.گفتش زنگ بزن ببین آورده یا نه،بیخود نریم علاف شیم.گفتم بریم مستر پیچ شلوار بخریم.گفتش میگم زنگ بزن.گفتم نمی زنم،میای بریم مستر پیچ شلوار بخریم؟گفتش نه.اومدم بیرون.رفتم مسجد.نماز خوندم.یه خرده آروم شدم.وقتی اومدم بیرون بازم دیدمش.گفتش اینجایی؟گفتم آره.گفتش بیا.برد منو باز تو خونه.گفت بده زنگ بزنم مستر پیچ ببینم آوردن یا نه.گفتم نمی خوام.بیا همین جوری بریم مستر پیچ.گفتش نه.آخرش هم نفهمید من با مستر پیچ کاری نداشتم.میخواستم فقط با اون برم بیرون...
نظرات 4 + ارسال نظر
بارون سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1384 ساعت 21:59

یه بار از میس لمون ;) فقط خرید کردم، اونم یه پیرهن گل‌گلی صورتی و زرد و آبی :)

نازلی چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:48

نمیدونم چرا این دفعه اسم اصلیم رو نوشتم اگه میخوای عوضش کن
این مستر پیچ خیلی خارجیه من تا حالا نشنیده بودم
حالا سجاد نگفتی این کی بود که میخواستی باهاش بری بیرون :-؟ من کنجکاو شدمااااا فکر نکنی فضولم :))
هر کی بوده حیف شد باهات نیومد چون مطمئنا بهش خوش میگذشت

نازلی چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:49

این تاییدته که منو کشتـــــــــــــــــــــــــــــه :)))

نازلی چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:51

این آخری هم واسه اینکه حرصم رو خالی کنم :دی
میگم اسمت رو هم عوض کن دیگه غرغرو نیستی :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد