هوس کوه کردم بدجور.اون موقع ها که می رفتیم بالا،کوه بود و عظمت.برف و سفیدی.خدا بود و خدا.تا زانو توی برف،پا به زور از توی برف میومد بیرون،تا بالای زانو برف بود،ولی نا امید نبودی.یه اتاق بود توی اون کوه،اتاق که نه،اتاقک 2 در 3 که نه گرما داشت نه نرمی و نه راحتی.تنها مزیتش این بود که برف نبود.خسته بودی،از سرما پاهاتو نمیتونستی تکون بدی،ولی اون اتاقک همش جلو چشمت بود.باید بهش میرسیدی،چاره ای نداشتی.اصلا از اول میومدی واسه رسیدن به اتاقک نه جا زدن.
دلم کوه میخواد.دلم یه جا میخواد واسه رسیدن بهش.اراده واسه رسیدن به اونجا.دلم خدا میخواد بازم.یه خدای ماه مهربون
سرم داره از درد می ترکه
نظرات 2 + ارسال نظر
ستاره جمعه 9 دی‌ماه سال 1384 ساعت 22:15

منم کوه رو خیلی دوست دارم ... کم کم اینه که از دود و آلودگی و سر و صدای داخل شهر یکم در امان می مونیم ... سرت هم ایشالا خوب بشه ...

ارشی شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:25

من تاحالا کوه نرفتم،اون هم تو برف!!!
تا حالا تجربه اینو نداشتم که پاهام تا زانو تو برف باشه
تا حالا کوه نرفتم واسه رسیدن به اتاقک!!!
دوست من،خودت کوه باش که دیگه دلت کوه نخواد
تلاش کن که بری بالای بالا،جوری که جزء بلندترین کوهها باشی اونوقت همه دلشون کوه میخواد...


باورت میشه از ظهر تا حالا نگرانتم؟؟؟میدونی که با خودم قرار گذاشتم که فعلاً نباشم،اما با همه اینا اومدم بهت سر بزنم
با عنوان رو هم خوندم،اما چون ممنوع چهره بودم نخواستم که کامنت بذارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد