تا حالا نصفه شب چیزی ننوشته بودم
آدم اونقدر تنهاست و دلش میگیره که نمیدونه چی بنویسه.فقط الان میفهمم که ناراحتم.دلم میخواست الان یکی پیشم بود که باهاش حرف بزنم.تنهایی رو دوست دارم،ولی نه الان....
خدایا!!!!کاش حرف میزدی باهام.ولی نه،میترسم ازت.تو میدونی من چه عوضی ای هستم،ولی بقیه نمیفهمن.
ول کن.میخوام تنها باشم!!!!!!!
نظرات 2 + ارسال نظر
sogol جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:41 http://guilty.blogsky.com

salam neveshtehat ghashangan be manam sar bezan bye

من یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 18:13 http://pardismadhouse.blogsky.com

دستمال کاغذی بودن چه حسی داره؟!
من آخرش یه چیزی رو نمی فهمم و ناکام از دنیا میرم! اینکه چرا تمام بلاگرها همشون بلااستثنا یا عاشقند یا زخم خورده ی تقدیر یا از کسی نارو خوردند؟!!!
یعنی یه آدم معمولی اینجا پیدا نمیشه؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد